دردونه مندردونه من، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هدیه آسمونی

روز آزمایش

سه شنبه صبح 21 آبان رفتم آزمایش خون دادم.خانومه گفت بیست دقیقه ای جوابشو میدم! با خودم گفتم چه خوب!  ولی بعدش گفت جواب منفیه! باید تیتر بگیرم ساعت 8 شب آماده میشه!!!  فقط خدا میدونه چطوری اون روز رو به شب رسوندم و نزدیک ساعت 8 رفتم آزمایشگاه و جوابو گرفتم : بتا 136  !!! اون شب مصادف با شب تاسوعای حسینی بود.خدا رو شکر تو این شب به یادماندنی تو نی نی کوچولوی من خودتو نشون دادی و با اومدنت دل مامان و بابا رو شاد کردی. ...
14 بهمن 1392

آخرین روزهای 4 ماهگی

کوچولوی مامان! کم کم داری در ظاهر مامانی نمایان میشی. با اجازه ات مامانی دیگه شلوار اندازه اش نداره.آخه یه کمی هم که بهت فشار میاد اذیت میشی و دوست داری آزاد باشی. دکترم قرصهای مکمل آهن و کلسیم رو برام تجویز کرده که بنده هم میخورم تا تو خوب رشد کنی و بیای بغل خودمممم همه حال و احوال تو رو ازم میپرسن!منم میگم ایشاله که خوبه! خبر ندارم اون تو چه خبره؟! بابا یکی نیست بپرسه خودت چطوری؟ حالت و احوالت خوبه؟ اوضات ردیفه؟      البته اشکال نداره ها.شوخی کردم. خب دوستمون دارن دیگه! ...
14 بهمن 1392

دومین سونوگرافی

کوچولوی من! من و بابایی اول بهمن ماه رفتیم سونو تا واسه دومین بار ملوسکمون رو ببینیم.خیلی قیافت خنده دار بود.سرت دو برابر تنت بود و بابایی میگفت بهش اخم کرده بودی اندازه ات از 9میلیمتر شده 9 سانتیمتر! دیگه بابابزرگ باید بگه 9سانتی چطوره؟! آخه این مدته میگفت از 9 میلیمتریه چه خبر؟! ...
14 بهمن 1392

تولد مامانی

کوچولوی من ! 27 دی تولد مامانی بود.آخرین تولدی که بدون تو برگزار شد نفسم. مهمونای عزیزمون زحمت کشیده بودن با حضورشون منزل ما رو نورانی کردن.کلی هم کادو آورده بودن.دست همشون درد نکنه. بابایی هم که سنگ تموم گذاشته بود با خرید یه ساعت مجلسی منو واقعا سورپرایز کرد.   همه می گفتن ایشاله تولد نی نی کوچولوووووت!             ...
3 بهمن 1392

شب یلدا مبارک

  کوچولوی من! امشب بلندترین شب ساله و من و بابایی اومدیم خونه مامان شهره تا شب یلدا رو در کنار هم باشیم. ایشاله سال دیگه سه تایی میایم اینجا!!! آخ جوووون این هم میز شب یلدای ما                        ...
3 بهمن 1392
1